از ڪــــابل تا پیشاور

ساخت وبلاگ

زمان طالبان بود ڪه از افغانستان راهي پاڪستان شدم.ڪابل شهر ویرانه و وحشت در میادین نبردهاي خونین افغانستان جان سپرده بود.جسد ڪابل در زیر پاي طالباني افغاني و مــــزدوران پاڪستاني اجیراني عربي و چچیني لڪد مال گردیده بود.لاري هاي مملو از انساني افغاني به سمت پیشاور در حرڪت بودند.سراسیمگي عجیبي در میان مـــردمان دردڪشیده افغان حکم فرما بودند.غبار نفرت و حیرت در تمام دستارهاي برزگ طالبان بخوبي نشان مي دادند ڪه انزواي دردناڪ افغانستان را فرا گرفته است.

من از ترسي ڪه مبادا طالبان در راه منتهي به پاڪستان من را از موتر پایین و به جـــرم نداشتن ریش و عمامه مجازات ڪند، دستار بزرگ را در سرم پیچیده بودم.لباس کهنه و مندرس ڪه در تنم بود بخوبي نشان مي داد ڪه من پسري معلم فقیر و خانواده دردمندانه اي از حوادث روزگارم.دو خانواده ڪه در سفري به پاڪستان من را همراهي مي ڪرد از همسایگانم بود ڪه به دلیل فقر و ناداري دست به مهاجرت زده بودند.من ڪنار خانواده آنها خودم را پنهان ڪرده بودم.مادرم مي گوید ڪه آن زمان دوازه سال سن داشتم.
موترهاي داڪسن و هایلڪس بطرز مخوف شهر را فرا گرفته بود.سلاح هاي سبڪ و سنگین در آواره هاي موترهاي تیز رفتار، نماد هراس انگیز ترین شهر را به تصویر مي ڪشید. هر ڪسي ڪه از قوانین طالبان سرپیچي مي ڪرد، باید مرگ زود هنگام اش را تجربه مي ڪرد. همه با نگاره اي رعب آور به طرف مـــردمان غریبه ي آنروز نگاه مي ڪرد. تنها آرزو آنان عبور ڪردن از مسیر تمساح هاي گرسنه قدرت و سیاست بودند. همه به عابرین پیر و زنان مسن اتڪاه مي ڪردند. تا شاید آنها بتوانند فرشته اي نجات همه باشند. همه در انتظار فرایند انتزاع و تجرید بودند.

سطوت وصولت در جبین هر رهگذر و رونده حڪ گردیده بودند.چشمان همه به سوي مجازات گران بدون جـــــرم و خیانت دوخته شده بودند.مرگ اضافي هر لحظه دنبال طعمه جـــدید اش ڪشت مي زد.صداي ڪنایه هاي مرگ هر لمحه به گوش مي رسیدند.شدت پریشان حالي عشق و عاطفه انساني را از همه ربوده بودند. صداي هیاهو مـــردان مسلح شهر نیم سوخته ڪابل را به سڪوت مرگبار فرامي خواند.

در معابر شهر و ڪنار دیوارهاي از هم پاشیده بقایاي سلاح هاي سنگین احاطه ڪرده بودند.بوي روغن و تیل نمودارهاي از تعفن را در فضا پخش مي ڪردند.هیچ یڪي به نظافت و تنظیف شهر ویرانه شده ڪابل اهمیت نمي داد.آدم هاي آنروز آلوده و شالوده چرڪ و تعفن بودند.زمانیڪه در ایست هاي بازرسي بر مي خوردیم بخوبی بوي آزار دهنده ي ملیشه هاي اسلام گرا غیر انساني را حس مي ڪردیم.تصویر حڪاڪي شده اي آن دوران خاطرات ماندگار از حـــریم قدرت و سیاست را در ذهنم مصّور مي سازد.

اجاق هاي سفالي در ڪنار دیوارها منظره اي جالب از شهر ویران شده ي ڪابل به نمایش گذاشته بود. دودهاي ڪه از اجاق ها بیرون مي شد. شیاره هاي سیاهي در دل دیوارها  ترسیم مي ڪردند.رجاله هاي فقر و ناتواني مــــردان رنج ڪشیده از جنگ را بشدت آشفته ساخته بود. موترهاي لاري بشڪل دو طبقه از چوب هاي تراش خورده آماده گردیده بود تا فراریان از جنگ را در دو طبقه موتر انتقال دهند.لاري ها بطرز درد آوري زنان و ڪودڪان را حمل مي ڪردند.راننده هاي لاري در موارید بدتر از طالبان با مــــردان و زنان آواره رفتار مي ڪردند.

از ڪابل تا پیشاور  با تعداد زیاد از خانواده هاي گریخته از جنگ سفر ڪردیم، در میان راه پوسته هاي متعدد امنیتي افراز گردیده بودند. عبور از هر موانع امنیتي موفقیت محسوب مي شد.هوا نهایت گرم بود. من در طبقه بالاي موتر لاري نشسته بودم.فامیل هاي ڪه در طبقه پایین بودند از نرسد هواي مناسب شڪایت مي ڪردند. گرد خاڪ جاده ها صورت همه مسافرین را ملوث ساخته بودند.فریاد ڪودڪان خورد سال، پوشش مُقیدانه ي حجاب زنان و سیماي آشفته مــــردان عابر، تصاویر نامتعارف از آن روز ارایه مي ڪردند.

تنها آرزو من از آن سفر ادامــــه تحصیل و آشناي با علم مـــدرن بود. پیش از سفر به پاڪستان تا صنف هفتم مڪتب را در زادگاهم آموخته بودم. خط زیباي دوران مڪتبم هنوز هم برایم جذابیت خاص دارد. خیلي تلاش مي ڪردم تا بهترین شاگرد دوران خودم باشم.استاتید دوران مڪتبم هنوز هم از استعداد سرشار من یاد مي ڪنند. علایق خاصي ڪه به دانش تخصصي داشتم، راهي مهاجرت شدم.فرصت تحصیلي در پاڪستان بیشتر از هر ڪشوري نسبت به افغان ها فراهم بود.من تصور مي ڪردم اگر در پاڪستان تحصیل ڪنم بیشتر مي توانم دست بالاي به زبان هاي خارجي داشته باشم.

مانند ڱوسفندان قصابي ما را انتقال دادند، هیچ ڪسي حق شڪایت از ڪسي نداشت.چندتا قرص نان خشڪ را از پل محمود خان گرفتیم تا مبادا در مسیر راه به ڱرسنگي مواجه شویم.من در میان ڪودڪان و زنان نشسته بودم. هر زمان صداي را مي شنیدم خودم را فوراً پنهان مي ڪردم.همسایه ها توجه خاص به من داشتند.نمي خواستم از آنها دُور شوم.چشمان ڪودڪانه ام حوادث رقت بار آنروز را به دقت ثبت مي ڪردن. گاهي براي رویاي زندگیم غرق مي شدم.لبانم خشڪ گردیده بود.لباسم از عرق تنم نقش بسته بود.نمي دانستم چه آیندة در انتظار من است.

بعد از يڪ ونیم روز به پیشاور رسیدیم. اوّلین روز ڪه پیشاور را دیدم شباهت زیاد به ڪابل داشت. ریش و عمامـــه، پتو، نمادهاي رایج این دو شهر بودند. مهاجرین افغان گروه گروه به پاڪستان مي آمـــــــدند.موترهاي زیادي بقایاي سلاح هاي تخریب شده اي از جنگ را حمل مي ڪردند.پیشاور به مراتب از ڪابل شلوغ بود.مساجد پیشاور بلند گویان دین و سیاست بودند. مــردم دسته دسته به مساجد مراجعه مي نمودند. آن زمان زبان اردو و پشتو را نمي فهمیدم. از سخنراني ها و خطابه ها چیز را نمي دانستم.

تحولات خفت بار آنروز خیلي از برنامه هاي اقتدار گرایی و اسلام سیاسي را به خوانش گرفته بود. پیشاور بخوبي نشان مي داد ڪه مـــرڪز سیاست گذاري و تعیین سرنوست سیاسي افغانستان است. پیشاور روزگاري حــــرڪت معناي جهاد و مقاومت افغانستان را معنا مي ڪرد. پیشاور تنها شهر بود ڪه از آدم هاي مفلس افغان، رهبران قدرتمند سیاسي ساختند.
بعد از سه روز توقف همراه با دو خانواده مهاجر، تنها مي توانستم ڪه از پنحــــره اتاقم به بیرو نگاه ڪنم.غذا هوتل بشدت تهوع آور به نظر مي رسید. مـــرد رهنما به نام سخي تنها مي توانست به زبان اردو صحبت ڪند، او مدت هاي زیادي در پاڪستان زندگي ڪرده بود. هر چیزي ضرورت داشتیم ابتدا به او مي گفتیم، او مرد آرام و با تجــــربه بود.به گفته اي خودش عمرش را به سفر ڱذرانده بود.سختي هاي زندگي درس هاي بزرگي به او آموخته بود.

شهر پیشاور با تابلوهاي بزرگ تزئین گردیده بوده من هیچ یڪي از تابلوها و بنرها را خوانده نمي توانستم، آن بزرگترین رنج بود ڪه با خودم حمل مي ڪردم. با خودم تعهد سپردم ڪه در اوّلین فرصت تحصیلي باید زبان انگلیسي و اردو را بیاموزم. سه روز پیشاور خاطرات تأثيرڱذار روي زندگیم گذاشت.بخودم خیره شده بودم، دستان خالي و آرزو بزرڱ براي ادامــــــــه تحصیل را نمي توانستم بدرستي محاسبه ڪنم.ڪلنجارهاي ذهني و واقعیت هاي زندگي، روان خسته ام را بشدت فشار مي فشردند.

در سه روز پیشاور تنها در اتاقم بودم نمي خواستم بیرون بیروم، هم از لحاظ سني خورد بودم و هم زبان را نمي دانستم.سڪوت معنا داري تنم را آزار مي داد. با خودم مي گفتم اگر دست خالي از سفر پاڪستان برڱردم براي خانواده ام چه بگویم؟ چون همه آرزو داشتن با تحصیلات عالي برگردم. شب هاي چراغان پیشاور برایم نهایت حیرت آور بود. شبها صداي موترها بگوش مي رسید. من عمامه ام را دور انداخته بودم، بخودم تلقین مي ڪردم ڪه باید شهري شوم.امّا پیشاور هم از شهر نیم سوخته ڪابل بهتري نداشت.
سخي لحظه اي آرامي نداشت. گاهي نان مي آوردن، گاهي دوا براي اطفال اش،گاهي برون مي رفت.او به یڪ خدمتڱار تمام عیار تبدیل ڱردیده بود. خانم سخي زن بد اخلاقي بود هر لحظه با سخي دعوا مي ڪرد. گاهي مي گفت سخي ڪگ خیر نه بیني تو ما را آوردي.زمان دعوا ڪردن خانم سخي همه سڪوت مي ڪردیم تا دل خانمي سخي خالي شود. امّا گاهي بسیار دیر خالي مي شد. سخي هیچگاه با او در گیر نمي شد.

بعد از سه روز تصمیم گرفتیم ڪه حرڪت کنیم. آخرین مسیر ما شهر گراچي بود، جاي ڪه خانواده سخي مي خواستن بروند. من هم به دلیل ڪه تعداد از آشنایان پدرم آنجا زندگي مي ڱردند راهي گراچي شدیم. وقت از هوتل بیرون شدیم شباهت هاي زیادي در ملیشه هاي مسلح پیشاور مشاهــــده ڪردیم. از سخي سوال ڪردم آیا اینجا همه مثل ڪابل مــــردم مسلح است؟ سخي جواب داد، اري بابا مــــردم همین جا است ڪه به ڪابل مي رود. به راستي ڪه هیچ تفاوت بین ڪابل و پیشاور نبود. امّا تنها شبها به دلیل برق و سایر امڪانات پیشاور بهتر به نظر مي رسید. ادامه دارد........
رامش سالمي

ایجاد اصلاحات ساختاري در قسمت تأمین امنیت از سوي شوراي امنیت ملي افغانستان قابل قــــدر است....
ما را در سایت ایجاد اصلاحات ساختاري در قسمت تأمین امنیت از سوي شوراي امنیت ملي افغانستان قابل قــــدر است. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baztabiroz بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 12 اسفند 1397 ساعت: 5:22